بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

وبلاگ نویسی

13-14 ساله بودم که با "وبلاگ" آشنا شدم. آن موقع گمانم بیشتر بلاگفا توی بورس بود. وبلاگ های مذهبی را می خواندم و برخی نوشته هایشان را در کامپیوترم ذخیره می کردم و برای خودم آرشیوی داشتم. یکی دوباری هم سعی کردم وبلاگ نویسی کنم. یک بار به اسم امام رضا وبلاگ زدم و مطالبی از کتاب های مذهبی یا سایت ها داخلش می نوشتم. یک بار هم به اسم امام زمان وبلاگ زده بودم که درددل بنویسم. هردو را همان اول کار رها کردم. 18-19ساله که بودم کم کم با وبلاگ هایی که روزمره نویسی می کردند آشنا شدم. بعد از ازدواج به صورت جدی تر رفتم سراغ وبلاگ های خانم های متاهل و اکثرا مذهبی. مدتها فقط خواننده بودم تا کم کم به خودم جرئت دادم برایشان تک و توک کامنت بگذارم. و بعد کم کم اسم مستعاری برای خودم انتخاب کردم و وبلاگ زدم و هر ازگاهی داخلش نوشتم. همیشه تردید در نوشتن همراهم بود. نیاز به نوشتن در فضایی چون وبلاگ یک سمت و ترس ها و تردیدها سمتی دیگر. گاهی موقت رها می کردم و بر می گشتم، گاهی بیشتر پست هایم پیش نویس می شد، گاهی رمزی می نوشتم، گاهی پشیمان می شدم از انتشار مطلبی و هزار مدل درگیری ذهنی دیگر! درگیری های ذهنی ای که شاید در ذهن هر بلاگر دیگری نیز یافت شود ولی آخر کار خودشان را کردند و من وبلاگ نویسی را مدتی رها کردم.

ولی می خواهم باز برگردم. به نوشتن نیاز دارم. نیازی عمیق...

Designed By Erfan Powered by Bayan